باز دلم در طلب یار روان شد
درقفسش باز گرفتار خزان شد
باز نسیمی خبر از کوی تو آورد
یاد پناه غم این دل نگران شد
مهر که در دلکده آرام دلم بود
نیز به غربتکده چون یار گران شد
حسرت دیدار بهاران به دل افتاد
دل به بر تیر و کمانش چو نشان شد.
روح فسرد از غم هجران گلستان
چشم به ره منتظر سیر زمان شد
آه مگر یاد بهاران بدمد جان
ورنه پریشانی دل جامه دران شد
مهدوی از یاد مبر ماه نهان را
او که فراقش غم ایام جهان شد
**************************