سفارش تبلیغ
صبا ویژن

. از خاطرات پزشکی من - دکتر غریب


لینک دونی


همفکری
ایساتیس
شهید خیبریان
عسلستان غزل
واژه واژه حرف دل
یه مسافر
صدای عدالت
عکسستان
خانواده
کتابهای استاد مطهری
هیت عاشقان سید الشهداء
پروانه ی مهاجر
قصه گو
پروازدرملکوت (نماز)
یادداشتهای یک معلم/خبرنگار
دلنوشته هایی از سنگ
حاج محسن

تعداد بازدید

v امروز : 3 بازدید

v کل بازدیدها : 186013 بازدید

جستجو در مطالب

مطالب قبلی

دختران ما
کودکان ما
یهودی ها
سفید و سیاه
احترام به یکدیگر
. حکومت عدل علی
. از مطهری بخوانیم
زندگی در کانادا 1&2
زندگی در کانادا 3&4
دیدار با امام زمان(ع)
. دشمن اصلی ما1&2
دموکراسی علی(ع)
. دروغ و کج فهمی ها
. از خاطرات پزشکی من
هالوین و تهاجم فرهنگی
توبه - شعر بازگشت به خود
نیازاجتماعی، ایثار یا عدالت؟
افکار عمومی و اخبار در غرب
ریشه ی بی احترامی به یکدیگر
سیستم انتخاب در جوامع مختلف
خشکه مقدس های جاهل و علی(ع)
بقیه ی آرشیو
درد ملی فکر نکردن
پاییز 1386
زمستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

آهنگ وبلاگ

84/9/29 :: 7:6 عصر

 خاطرات تلخ و شیرین زیادی از دوران دانشکده ی پزشکی دارم.

به دلایلی بعضی خاطرات بیشتر در ذهن من جولان می دهد.اگر قصد کرده ام شما راشریک کنم برای این است که اینها را دنیای پنهانی میدانم که برای قریب به اتفاقتان نا آشناست.فکر میکنم در کشور ما رادیو و تلوزیون نتوانسته علوم را به طور ملموس وارد زندگی  همه کند.شاید به همین دلیل اطلاعات عمومی راجع به علوم مختلف در ایران پایین است.

قبل از هر چیز لازم میدانم برای شفای بیماران دعا کنم .و بگویم که بیماری روانی  موضوعی خنده دار نیست.بیماری روانی یعنی فشار های روحی فراتر از تحمل فیزیکی انسان.همه ی ما همینطور که به بیماری های کوچک وبزرگ جسمی دچار می شویم در معرض بیماری های کوچک وبزرگ روحی هم هستیم. همه به درجاتی و در مراحلی افسردگی را تجربه میکنیم. همه به درجاتی خود بزرگ بین هستیم. همه به درجاتی بدبین هستیم. بیماری روانی هم  همین است و لی مثل بیماری جسمی بزرگ وکوچک دارد. پس لطفآ به نوشته ی من به عنوان طنز نگاه نکنید که قطعآ چنین قصدی ندارم.

وقتی وارد دوره ی عملی روانپزشکی در بیمارستان روزبه تهران شدیم در اولین جلسه چند درس مهم به ما دادند. گفتند چون بیماران در اینجا خود را بیمار نمی دانند، در مصاحبه با بیماران خیلی جدی به حرفشان گوش دهیم هرچند خیلی عجیب باشدو به هیچ وجه نخندیم و حتی لبخند نزنیم. در برابرشان یادداشت از گفته هاشان برنداریم. چون در نظر بیماران مبتلا به حالات بدبینی( پارانویید)این کار شما به عنوان پرونده سازی قلمداد میشود و شما را مزدور دشمن فرضی تصور میکنند و دیگر راست به شما نمیگویند. به هیچ وجه در صدد اثبات غلط بودن تصور بیمار حرف نزنید. مثلآ اگرمعتقد است همه دست به یکی کرده اند او را بکشند برای آرامشش اصلآ نگویید نه شما اشتباه میکنید و اینطور نیست.چون اعتمادش را به شما از دست میدهد.

 من اولین بارحالت شدید خود بزرگ بینی Grandiosity  را در بیمارستان روزبه دیدم.جوان بیست وچند ساله ی خوش لباس و خوش تیپی بود که با فن بیان بسیار خوب معتقد بود به شانزده زبان زنده ی دنیا مسلط است در رشته ی فیزیک هسته ای دکترا داردو....راستش اوایل من هم دچار سردر گمی  شدم.چون در چند دقیقه ی اول  به نظر میرسید اگرچه کمی از خود راضی به نظر میرسد  اما به بیمار شبیه نیست.بالاخره سوالات تخصصی استادمان به کمک آمد و با جوابهای گاه عجیب بیمار مساله روشن شد.بعد از پایان مصاحبه از ایشان تشکر شد که راجع  به خودشان برایمان حرف زدند و ایشان هم راضی و سر فراز از این همه شنونده جلسه را ترک کردند.

بعد از رفتن ایشان استاد توضیح داد که قبل از این جلسه چندین جلسه با بیمار مصاحبه داشته و برای همین  می دانسته که چه طور بحث را هدایت کند تا  ادعاهای واضح دال بر بیماریش را خود بیمار بیان کند.در همه ی ادعاها ی او بلندپروازی خاصی موج میزد.

پای صحبت فرد دیگری نشستیم. جوانی که معتقد بود جلسه ای با سران مملکتی برای پیام مهمش داشته و در آن جلسه چند مقام اصرار داشته اند که او با دختر آنها ازدواج کند ولی او نپذیرفته چون مسوولیت مهم تری داشته.خود را رابط امام زمان(عج) میدانست!هیچ وقت ظاهر او را فراموش نمیکنم.مصمم محزون کم حرف وهمیشه در فکر.چنان در ادعایش محکم بود که ادمهای ساده دلی چون من را گاهی به شک می انداخت که نکند...اما چند ادعای کناری نا جورش بعد از کلی صحبت دستش را برای من ساده هم رو کرد. 

این بیماران در جوامع مختلف خود را با تابلوی مشابه نشان می دهند. البته تفاوتهای فرهنگی سبب میشوند که تفاوتهایی در ادعاها پیش بیاید. در غرب افراد ادعای مرتبط بودن با مسیح را میکنند یا خود را مسیح می نامند که دوباره ظهور کرده و گاه کلی مرید جمع میکنند.

سالها پیش دوستی داشتم که علی رغم مخالف بودنم بابعضی تفکراتش به دلیل ساده زیستی اش خیلی دوستش داشتم. ادم بسیار خیری بود عاشق کمک به دیگران و بی ادعا.

 او یک بار از ظهور امام زمان بر جوان پاکی در همسایگی شان برایم گفت از فریادها وگریه های او و.... وقتی تعریف میکرد خاطره ی جوان محزون درذهنم تداعی می شد. به قدری به درستی این واقعه مطمین بود که دلم نیامد از دید یک پزشک توجهش را به موارد بیماری ادعای ارتباط با امام زمان جلب کنم. اما حالا که فکر میکنم میبینم مقصرم. من و امثال من مقصریم. خیلی هم مقصریم.

 


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

لوگوى وبلاگ

موضوعات وبلاگ

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by Rofouzeh