باز دلم در طلب یار روان شد
درقفسش باز گرفتار خزان شد
باز نسیمی خبر از کوی تو اورد
یاد،پناه غم این دل نگران شد
مهر که در دلکده آرام دلم بود
نیز به غربتکده چون یار گران شد
حسرت دیدار بهاران به دل افتاد
دل به بر تیروکمانش چو نشان شد
روح فسرد از غم هجران گلستان
چشم به ره منتظر سیر زمان شد
آه مگر یاد بهاران بدمد جان
ورنه پریشانی دل جامه دران شد
خسروی از یاد مبر ماه نهان را
او که فراغش غم ایام جهان شد