• وبلاگ : دکتر غريب
  • يادداشت : درس از واقعه ي عاشورا.
  • نظرات : 3 خصوصي ، 19 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خانواده 

    سلام والتماس دعا

    آخرين وصيت قمر بني هاشم(ع)

    نقل شده وقتي که امام حسين(ع) بر بالين قمر بني هاشم(ع) آمدند و هنوز رمقي در بدن داشت، عرض کرد: مرا به دو جهت به خيمه مبر. يکي اينکه به سکينه وعده آب داده ام ولي نتوانستم به اين وعده عمل کنم. دوم، چون پرچمدار لشگر و سپاه تو بودم، اگر اهل حرم کشه مرا ببينند از تاب و توانشان کاسته خواهد شد.

    امام(ع) در حالي که اشک چشمان خود را با آستين مبارک پاک مي کردند، تنها به خيمه ها بازگشتند.

    سکينه نزديک آمد و گفت: از عمويم، ابالفضل(ع) چه خبر داري؟ وي که رفته بود براي ما آب بياورد. چگونه تنها برگشتي؟

    امام حسين(ع) گريه کنان فرمود: يا ابنتاه انَّ عَمَّکَ العباس قُتِل. اي دخترم، عمويت عباس(ع) کشته شد.

    صداي گريه سکينه و زنان و حضرت زينب(س) بلند شد و فرياد کنان مي گفتند: وا اَخاه، وا عَبّاساه و اَقِلَّهُ ناصراه و اضيعَتاه مِن بَعدک. واي برادر، واي عباس، واي از کمي ياور و ناصر، واي از مصيبت هايي که بعد از تو با آن روبرو مي شويم.

    72 مجلس در عزاي مظلوم به نقل از کبريت الاحمر ص 162

    مصيبت وداع امام حسين(ع)

    امام حسين(ع) بعد از شهادت ياران، خود را براي جهاد با دشمن آماده نمود و براي خداحافظي به طرف خيمه آمد و با صداي بلند فرمود: يا سکينه، يا فاطمه، يا زينب، يا ام کلثوم، عَليکنّ مِنّي السَّلام.

    سکينه گفت: آيا براي مرگ آماده شده اي؟ فرمودند: چگونه تن به مرگ ندهد کسي که ديگر ياوري ندارد. در اين هنگام زنان حرم صدا به گريه بلند کردند و حضرت آنها را دلداري مي داد و مي فرمود: بايد صبر پيشه سازيد و در لحظات آخر رو به خواهر کردند و فرمودند: اي خواهر، پيراهن کهنه يادگاري مادرم را بياور. آن پيراهني که کسي رغبت نکند از تنم بيرون آورد...

    امام سجاد(ع) در وداعي که با پدر بزرگوار داشت پرسيد: عمويم اباالفضل(ع) چه شد؟ امام(ع) فرمود: پسرم، بدان که عمويت را کشتند و دستهايش را از بدن جدا کردند. آنچنان امام سجاد(ع) گريه کرد که بيهوش شد.

    چون بهوش آمد از ديگران سئوال کرد: برادرم علي و حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهير بن قين چه شد؟ امام(ع) فرمود: پسرم، اينقدر بدان که در ميان خيمه ها، از مردها کسي جز من و تو باقي نمانده. در اين لحظه امام زين العابدين(ع) در حالي که گريه مي کرد، به عمه اش گفت: شمشير و عصاي مرا بياور.

    امام حسين(ع) فرمود: شمشير و عصا براي چه مي خواهي؟ گفت: عصا مي خواهم تا بر آن تکيه کنم و شمشير را براي دفاع از حريم ولايت مي خواهم. زيرا در زندگي خيري نخواهد ماند. امام حسين(ع) مانع شدند و او را به سينه چسبانيدند و فرمودند: پسرم، تو بعد از اين سر پرست کودکان يتيم و مظلوم هستي و اينان مردي غير از تو ندارند.سپس فرمود: سلام مرا به شيعيان برسانيد. بگو پدرم را غريبانه کشتند. پس براي او بناليد و گريه کنيد.

    نقل از 72 مجلس و سوگنامه آل محمد(ص)